ترمهترمه، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

ترمه دخملی آسمانی

من وبلاگم رو دوست دارم

من از طریق دو تا از دوستای گلم  نازنین جون مامان پارمین کوچولو و مامان هدیه خانوم مغز بادوم به این مسابقه دعوت شدم که ازشون سپاسگذارم هدف من از ساخت این وبلاگ: اول اینکه تو این دنیای مجازی با مامانای جدید دوست بشم و از تجربیاتشون  استفاده کنم   دوم اینکه همه دوستا و اقوام شهر های دور و نزدیک و خارج از کشور بتونن به روز  و مدام از اخبار ترمه جون با خبر بشن   و سوم اینکه برای ثبت دائمی خاطرات شیرین دخترم ترمه جون در نی نی وبلاگ نیاز به قطع هیچ  درختی برای ساخت کاغذ نیست   دوستای گلی که به این مسابقه دعوت می کنم: زهره جون مامان مرسانا گلی شیداج...
26 بهمن 1391

مامان گلم تولدت مبارک

مامان لاله گلم دل تو دل من و بابایی نبود تا در اولین ساعات روز تولدت بهت تبریک بگیم انشالا سایه شما 100 سال روی سر من باشه ! (ترمه جونی)   لاله عزیزم امروز از همین دقایق ابتدایی صبح حال و هوای دیگه ای دارم چون روز تولد تو روز تولد محبت و مهربانی و عشق برای من و دخترمون هست انشالا سالهای سال سرزنده و دلخوش و سالم باشی   ...
25 بهمن 1391

دویست روزگی

200 روزگیت مبارک  دختر نازم امروز دویستمین روز تولد تو و نورانی شدن زندگی من و مامانی هست به همین خاطر امروز زمانی که با عمه الهام برای درختکاری به اطراف شهر رفته بودیم برات یک درخت زیتون  کاشتیم تا وقتی دویست ساله شدی !! با بچه ها و نوه هات بیایی و زیر سایه اش بشینی و یادی از من و مامانی هم بکنی. البته قراره عکسهای امروزو مامان لاله سر فرصت حجمشونو کم بکنه و تو وبلاگ بذاره.  ...
20 بهمن 1391

دوره قرآن

بهار زندگیم سلام  امیدوارم وقتی داری این پستو می خونی حالت خوب و دلت خوش باشه عزیزم    امروز خونه مامان جون دوره قرآن بود (ختم جزء نوزدهم ) صبح وقتی بابایی داشت میرفت اداره من و تو رو برد خونه پدر جون ساعت 9 خانوم مجلسی ها آمدن تو هم مثه همه ی صبح ها که با خنده از خواب پا میشی با خوشرویی به  خانوم ها خوش آمد گویی گفتی و توی بغل  مامان جون به تلاوت قرآن گوش میدادی  و اصلا" گریه ویا نق نق نکردی  قربوووووووووووووونت بشم که اینقدر خانومی عزییییییییییییییزم  بعد از ختم قرآن هم که حسابی خسته شده بودی خوابت برد   ...
16 بهمن 1391

به جمعیت سوپ خور های دنیا اضافه شد!

دختر گلم مامان لاله امروز رفت و برات ماهیچه گوسفند خرید و اولین سوپ عمرتو پخت که ظاهرا خیلی هم دوست داشتی ولی من متاسفانه اون موقع چون اداره بودم نتونستم شاهد این صحنه قشنگ باشم... به امید روزی که با هم بریم بیف استروگانف و رست بیف و کله پاچه و ...بخوریم !!!!!!!!! ...
14 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

 عزیزکم تولد 6 ماهگیت مبارکت باشه    البته ببخشید گلم با چند روز تاخیر بدلیل سفرمون    دیروز صبح رفتیم درمانگاه و واکسن هاتو زدی اول یه قطره خوراکی تلخ وبعد هم دو تا آمپول تو دو تا پا الهی من قربونت بشم مامانی که خیلی صبوری و فقط همون لحظه اول یه کم گریه کردی و بعد آروم شدی . قد و وزن هم شدی : قد : 63cm   وزن : 8100g   دور سر : 43cm خدارو شکر اصلا" تب نکردی و پا درد هم نشدی   ...
13 بهمن 1391

پایان سفر

جیگر طلای مامان دیروز برگشتیم خونمون . خدارو شکر بابا هم با ما برگشت و من خیالم راحت بود که مثل روزی که میرفتیم تنها نبودم تو هم خیلی دختر خوبی بودی و برخلاف  مسیر رفت که  کلی تو هواپیما گریه کردی و اذیت شدی این بار  تمام طول پروازو با بابا بازی کردی و خندیدی  پدر جون اومدن فرودگاه دنبالمون و ما رو بردن خونه خودشون چون خیلی خیلی دلشون  واسه تو تنگ شده بود توی این یه هفته ای که مشهد بودیم تونستی بدون کمک بشینی البته برای مدت کوتاهی و بعد به یه پهلو می افتی یکشنبه شب هم برای اولین بار در حالی داشتی با خودت حرف میزدی با صدای بلند گفتی مااااا مااااا  به قدر...
12 بهمن 1391